تنفر. حسیه که به استاد مهندسی اینترنت دارم. بعد کلاسش که هیچ انتراکی هم نداره، کلاس بعدی کنسل شده بود. ما رو از هشت تا دوازده به عنوان جبرانی نگه داشته. وقتی اومدیم بیرون داشتم ضعف میکردم از گرسنگی و مغزم شارژش تموم شده بود. 

قرار بود به جای اون کلاس کنسل شده بریم کافه!

 

پ.ن: الان خوبم و دلخوش به همین چای و شکلات باراکا موقع کار . برم چند تا کارامو انجام بدم و کتاب بخونم سکم. فردا هم نوبت ژلیش دارم که این ناخنارو سر و سامون بدم.

پ.ن2: این ارث نوشتن روزانه ها رو از پدربزرگ خدابیامرزم دارم فکر کنم! چون اونم مینوشت روزانه هاشو. وقتی فوت کرد فهمیدم. کاش گیر بیرم نوشته هاشو و بخونم و بخونم و بخونم. راستی اون روز که نوشتم کاش بیاد به خوابم، اومد! خب خداروشکر.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها